شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

مروارید هفدهم و هجدهم

سلام عزیزم  قربونت برم الهی،دندون هفدهم و هجدهم هم در اومد ولی وعلومه خیلی اذیت میکنه آخه همش دستت تو دهنته و آب دهنت براست.همش صورتتو میاری تا بوس کنم فکر میکنی اینجوری دردش آروم میشه خلاصه خیلی کلافت کرده.مامان بمیره درد کشیدنتو نبینه اینمی عکسی که نشون میده کدوم دندوناتو در آوردی ...
29 شهريور 1393

خدا رو شکر به خیر گذشت

سلام عزیزم چی بگم  الانم که دارم اینو مینویسم بازم دستهام میلرزه آخه دیروز عصر با هم روی تخت دراز کشیده بودیم تو هم داشتی ورجه وورجه میکردی که یدفعه از روی تخت افتادی پایین و از اونجایی که همش با جاروبرقی بازی میکنی نگو جارو رو آورده گذاشتی پای تخت و افتادی رو میله جارو برقی و یه گریه ای سر دادی که نگو سریع بغلت کردم دیدم وای سر و صورتت زخمی شده،دست و پامو گم کرده بودم از دماغت خون اومد بالای چشمت بد جور زخم شد پیشونت باد کرد روی دماغتم خراشیده شد دیگه هیچی دیگه نمیدونستم چیکار کنم توهم یه بند داشتی گریه میکردی یه خورده بهت آب دادم ساکت شدی ولی تا دستت میخورد به پیشونیت دوباره گریه میکرد.خلاصه که خیلی به خیر گذشت اگه چند سانت پایین ت...
24 شهريور 1393

پیشرفتهای این ماه

سلام آرتین جون عزیزم هر روز که میگذره شیرین تر میشی یه شیرین کارایی میکنی که نگو.تازگیا یاد گرفته پاشنه پاتو بلند میکنی راه میری و میرقصی حالا از کجا یاد گرفتی نمیدونم یه کوچولو هم لجبار شدی میگی هر کاری که من میگم باید انجام بشه واِلا میشم این رفتارت اصلا خوشایند نیست.یه خورده غذا خوردن خوب شده البته یه خورده ها علاقه شدیدی به تلویزیون داری هر کاری میکنم که زیاد نگاه نکنی نمیشه خودت میری کنترل رو میاری که برات بازش کنم تازگیا بستنی خور هم شدی همین که حرف از بستنی میشه سریع منو بلند میکنی میبری جلوی فریزر تا برات بستنی بدم.وای که از خوابت بگم اصلا خوب نمی خوابی نمیدونم چرا همش شبها بیدار میشی یا شیر میخوای یا آب می خوای بعضی وقتها هم ...
23 شهريور 1393

بیست و یک ماهگی

آرتینم: چه زیبا و چه شیرین گذشت این 21 ماه با تو بودن... 21ماه از اولین دیدارمان گذشت اما هر صبح که چشمانم را به روی زندگی میگشایم به اولین چیزی که نگاه میکنم تو هستی... طلوع خورشید برای من با تو معنا پیدا میکند... 21 ماه است که روزم با تو شروع میشود و شبم با تو پایان... عزیز دلم 21 ماهگیت مبارک اینم که کار هر روزمونه(با دسته جارو برقی بازی کردن) عزیزم بخور نوش جونت     ...
12 شهريور 1393

یه کارایی میکنی

سلام نفسم الهی فدات بشم این روزها یه کارهایی میکنی که من و بابایی به اصطلاح شاخ در میاریم و تبدیل به گوزن میشیم. چند روز پیش رفته بودیم لاله پارک موقع برگشتنی تو ماشین من یکی از پاکتهای چیپس و باز کردم که بخوریم یه  یه خورده نگاه کردی بعد یهو دست کردی تو پاکت و یدونه در آوردی و گذاشتی دهن بابایی،من و بابایی همیجوری  مونده بودیم  آخه اولین باری بود که همچین کاری کرده بودی الهی قربون مهربونیت بشم  یاد گرفتی وقتی پوشکتو عوض میکنم سریع بر میداری میبری میندازی سطل مخصوص پوشکت اگه ببینی گوشی تلفن رو زمین بر میداری میذاری جاش که شارژ بیشه راستی هفته پیش تصمیم گرفتیم که از پوشک بازت کنیم ولی ناکام موندیم ...
11 شهريور 1393

ششمین سالگرد ازدواج

                                            جه لطیف است حس آغازی دوباره،                                  وچه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...                                       و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن!                                  ...
7 شهريور 1393

چهارمین اصلاح مو

سلام عزیز دلم از اونجایی که بازم موهات بلند و نامرتب شده بود دیروز جمعه بازم با بابایی رفتین آرایشگاه. وای قربون پسر خوشگل برم که مثل یه آقا نشستی و اصلا هم جیکت در نیومده(به توصیف بابایی)البته تو عکسها کاملا مشخصه ببین موهات چقدر خوب و مرتب شده ...
1 شهريور 1393
1